۰۲ بهمن ۹۳ ، ۰۳:۳۰
شروعیه
اینجایم در آغاز کار خسته از تنبل بودن و خسته تر از خسته بودن و همیشه اینطور شروع میشود با آتشی تند برای راه اندازی کار و سردی برای ادامه ی آن
نصفه شب است و مینویسم چون نمیخواهم تکرار کنم سردی هایم را
مینویسم با آنکه میدانم قلم رسایی ندارم و نوشتن نمیدانم ولی مینویسم چون میدانم بالاخره باید بنویسم.
حکایت این وبلاگ چیست؟ دقیقا نمیدانم و فقط یک جواب وجود دارد و آن اینکه میدانم قرار است سنگی باشد از جنس سنگ برای نوشتن تجربه هایم و بدی هایی که از خودم میبینم و خوبی های دیگران تا مانند سنگ حک شود بر زندگیم
پس رمزی داریم بدی خوبی تجربه
بخت
با این رمز باز هم کار داریم
البته بعدا.....
نصفه شب است و مینویسم چون نمیخواهم تکرار کنم سردی هایم را
مینویسم با آنکه میدانم قلم رسایی ندارم و نوشتن نمیدانم ولی مینویسم چون میدانم بالاخره باید بنویسم.
حکایت این وبلاگ چیست؟ دقیقا نمیدانم و فقط یک جواب وجود دارد و آن اینکه میدانم قرار است سنگی باشد از جنس سنگ برای نوشتن تجربه هایم و بدی هایی که از خودم میبینم و خوبی های دیگران تا مانند سنگ حک شود بر زندگیم
پس رمزی داریم بدی خوبی تجربه
بخت
با این رمز باز هم کار داریم
البته بعدا.....
۹۳/۱۱/۰۲